۱۵ مطلب با کلمهی کلیدی «آخوند کرمانی» ثبت شده است
-
۳۰ بهمن ۹۹ ، ۰۹:۵۳ ۰ نظریکی از دوستان به بنده رسید واز دور گفت درود خدا بر حاج آقا.بنده که می خواستم جوابی به ایشان داده باشم گفتم :درود حاج آقا هم بر خدافقط 2دقیقه داشت می خندیددر جایی دیگر دانش آموزی سوال کرد ترجمه پیرآهن به عربی چه می شود من که بلد نبودم گفتم: پیر آهن از دو کلمه پیر وآهن تشکیل شده وعربها به پیر شیخ می گویند وبه آهن حدید وفکر می کنم ترجمه پیراهن به عربی شیخ الحدید بشود.اطمینان ندارم که درست باشد ولی انشاءالله خدا قبول کند.۶۲ آخوند کرمانی
-
۰۲ آذر ۹۸ ، ۱۸:۱۵ ۰ نظر
بعد از نمازبه یکی از پایگاه های بسیج رفتم داخل شدم و خواستم آخر مجلس بنشینم که سخنران جلسه بلند شد وهمه در مجلس بلند شدند وبرگشتند به طرف درب ورودی من هم که فکر کردم شخص مهمی وارد شده برگشتم به طرف درب ولی هیچ کس نبود ناگهان سخنران صدا زد حاج آقا بفرمایید جلو ،متوجه شدم که سخنران وحاضرین در جسله به احترام من بلند شده اند خیلی خجالت زده شدم واز آنها تشکر کردم.درانتهای جلسه وقتی شام تمام شد به من گفتند حاج آقا دعای سفره را بخوان من هم چند جمله عربی که پایان غذا می خوانند را خواندم وچند دعا به زبان فارسی گفتم وسعی کردم دعاهایم رنگ بسیجی داشته باشد گفتم خدایا ما که خیلی سیر شدیم گرسنگان را سیر کن،همه گفتندآمین گفتم خدایا ما که خوردیم و ترکیدیم آمریکا را هم بترکون ،همه خندیدند
۹۸ آخوند کرمانی -
۰۱ ارديبهشت ۹۸ ، ۱۱:۲۳ ۰ نظر
شب قدر مداح به مردم می گفت مسجد هزینه دارد روحانی مسجد خرج دارد خادم مسجد خرج دارد آب و برق و گاز مسجد هزینه دارد خواهشمندم فطریه روزه خود رابه این مسجد کمک کنید .
دراین حال خادم مسجد که خیلی از این حرف مداح ناراحت شده بود از انتهای مجلس داد زد ؛لامصب فقط خادم وروحانی خرج دارند چرا مداح رو نمی گی یعنی خودت خرج نداری؟همه مردم خندیدند ومداح که حسابی ضایع شده بود گفت یک صلوات بفرستید وشروع کرد به خواندن روضه .مجلس حسابی گرم شده بود یک خانوم به شدت زجه می زد وگریه می کرد مداح در روضه اش می خواند خودم دیدم حسین را سر بریدند ٬ در این حال دختر بچه ای که همراه آن زن بود ودوست نداشت مادرش گریه کند باصدای بلند داد زد مامان گریه نکن به خدا داره دروغ می گه،من که صدای دختر بچه را شنیدم دستم رو چشمام بود وشانه هام می لرزید این اولین باری بود که وسط روضه می خندیدم.خلاصه نمی دانم چه گناهی کردم که شب قدر از من سلب توفیق شد وبه جای گریه همش خندیدم.
۱۶۸ آخوند کرمانی -
۰۸ اسفند ۹۷ ، ۲۲:۵۸ ۰ نظرپیرمردی کتابی را به دست گرفته بود وداد می زد نویسنده این کتاب خودم هستم.او فکر می کرد کتابی را که پیرمردی نوشته باید برای مردم جذاب باشد.اما مردم فکر می کردند پیرمرد مطالبی ساده وغیر مفید نوشته و از او نمی خریدند.
بعد از چند روز پیرمرد که کتابی نفروخته بود کتابهایش را برداشت ونا امید شروع به حرکت کردکه یکی از غرفه داران یکی از کتابهای او را گرفت و چند صفحه ورق زد و به پیرمرد گفت کتابهایت را در غرفه من بگذار شاید بتوانم آنها را بفروشم.چند روز بعد غرفه دار به پیرمرد زنگ زد و گفت تمام کتابهایت فروخته شده. وقتی پیرمرد پول کتابهای فروخته شده را می گرفت به غرفه دار گفت:تو فروشنده چیره دستی هستی.
غرفه دار گفت:کتاب تو خیلی خوب بود اما تو باید بدانی علم تو باید تو را بالا ببرد ولی تو خواستی با خودنمایی وابراز وجود علمت را به دیگران بفروشی و توجه مردم را از کتابت به خودت منحرف کردی و وجود تو بدون علمت فقط یک انسان معمولی است اگر نمی گفتی کتاب خودم است و فقط نقش فروشنده را بازی می کردی مردم به محتوای کتاب کنجکاو شده و بعد از خواندن چند صفحه آن را می خریدند وبعدها اگر کتابت مشهور می شد علاقمند به دیدن خودت می شدند.
۱۲۶ آخوند کرمانی -
۱۸ بهمن ۹۷ ، ۰۷:۰۷ ۰ نظر
وقتی با اوستای گچ کار هم صحبت شدم دربین صحبت به او گفتم که دوسال از حوزه را در تهران درس خوانده ام ایشان گفت من هم هفت سال تهران زندگی کرده ام.اوستا مردی بسیار ساده و به شدت معتاد به مواد مخدر بود ومن حرفش را باور نکردم و برای اینکه بدانم راست می گوید یا دروغ چند سوال از شهر تهران از او کردم وبه اوگفتم تا کنون میدان آزادی رفته ای ؟اوگفت نه٬ گفتم توپخانه و ناصر خسرو رفته ای؟اوگفت نه٬ خلاصه هر جای تهران را سوال کردم بلد نبود. به او گفتم تو که هیچ کجای تهران را بلد نیستی پس چگونه هفت سال تهران زندگی کرده ای؟ اوستا گفت در کرمان برای مصرف یک سالم مواد مخدر خریده بودم که مامورین پلیس مرا بازداشت کردند وپس از محاکمه مرا با اتومبیل به زندان اوین تهران منتقل کردند وهفت سال در زندان اوین تهران زندگی کردم .بعد از آن باز مرا سوار اتومبیل کردند ودر میدان آزادی کرمان مرا رها نمودند.
۱۶۸ آخوند کرمانی -
۰۴ بهمن ۹۷ ، ۰۷:۱۲ ۰ نظر
آخر کلاس نشسته بودم که با صدای صلوات طلاب از خواب بیدار شدم.بلند شدم و به طرف درب خروجی که پشت سرم بود حرکت کردم هنوز چند قدمی نرفته بودم که صدای استاد بلند شد:کجا می روی ؟برگشتم سرجایم نشستم استاد گفت:از همه دیرتر می آیی واز همه زودتر می روی وتفاوت صلواتی که برای تمام شدن کلاس می فرستند با صلواتی که برای نام حضرت محمد(ص)می فرستند راتشخیص نمی دهی با این وضعیت به کجا می خواهی برسی؟کل کلاس خندیدندو من تازه فهمیدم استاد نام حضرت محمد(ص) را گفته بود که همه صلوات فرستادند ومن اشتباه فکر کرده بودم این صلواتی است که همیشه آخر کلاس می فرستند.
۱۴۹ آخوند کرمانی -
۲۵ دی ۹۷ ، ۲۳:۴۳ ۲ نظر
توی کوپه قطار با یک پزشک آزمایشگاه همسفر شدم اوشروع کرد به گفتن از میکروبها واینکه اگر دستها را قبل از خوردن بشوییم از بسیاری ازمیکروبها در امان هستیم ٬اوگفت: بسیاری از میکروارگانیسمها در روی زمین فعالند ولی بعضی آدم ها اینقدربی شعورندکه اگر خوردنی روی زمین بیفتد آنرا بر می دارند و می خورند هنوز حرفش تمام نشده بود که تکه ای از بیسکویتی را که می خواستم به دهانم بگذارم از دستم روی زمین افتاد ومن هم بدون توجه به حرف او بیسکویت رابرداشتم یه فوت کردم و خوردم.یه دفعه دیدم دکترساکت شدو من فهمیدم ناخواسته جزء بی شعورهایی که دکتر گفته بودحساب شدم.
۱۲۱ آخوند کرمانی -
۱۴ دی ۹۷ ، ۰۹:۳۲ ۰ نظر
روی دیواری نوشته بود ؛
تمام عمر جستیم و شکستیم به جز بار پشیمانی نبستیم
جوانی را سفر کردیم تا مرگ ندانستیم دنبال چه هستیم
این بیت شعر نه تنها به دلم بلکه به حافظه ام نشست.در یک مجلس ختم آخر سخنرانیم این بیت شعر را خواندم.وقتی از منبر پایین آمدم چند جوان نزد بنده آمدند یکی ازآنها گفت حاج آقا خوشم آمد معلوم می شود شما هم داریوشی هستید با تعجب پرسیدم یعنی چه؟ گفت آن بیت شعری که آخر صحبتتان خواندید از آهنگهای داریوش خواننده مشهور خارج نشین بود نگویید که گوش نمی کنید و این بیت به شما وحی شده.بنده دیدم که اگر بگویم از روی دیوار این شعر راحفظ کرده ام بیشتر ضایع می شوم .بنابر این گفتم :این شعر فقط یک شاعر دارد وتعداد نا مشخصی خواننده خوب داریوش این شعر را با آهنگ خوانده و من بالای منبر.یعنی اگر داریوش قران خواند من دیگر نباید قران بخوانم ؟خلاصه پاسخ آن جوان را دادم ولی معلوم نیست چند نفر دیگر در آن مجلس فکر کردند بنده داریوشی هستم ولی به من چیزی نگفتند ورفتند.
۱۴۴ آخوند کرمانی -
۱۹ آذر ۹۷ ، ۲۲:۴۳ ۰ نظرمی خواستم با ماشین بپیچم داخل کوچه یک ماشین دیگر در حال بیرون آمدن از کوچه بود مجبور شدم کاملآ بایستم تا اون بیرون بیاد ناگهان درب های ماشینم باز شد و چند نفر سوار شدند من مات و مبهوت آنها را نگاه می کردم بعد از لحظاتی متوجه شدم سر کوچه ایستگاه تاکسی است و تعداد زیادی مسافر برای سوار شدن به تاکسی هایی که از راه می رسند با هم رقابت می کنند و تصور کرده بودند ماشین بنده تاکسی است و این چند نفر با عجله سوار شده بودندبنده به آنها گفتم ببخشید می خواستم بپیچم داخل کوچه و تاکسی نیستم،یکی از آنها گفت کمی برو جلوتر ما پیاده می شیم ضایع است اینجا جلوی مسافرهای دیگر دوباره پیاده شیم.من خیلی خیلی عجله داشتم واز طرف دیگر جوانمردیم اجازه نمی داد آنها را ضایع کنم شما جای من بودید چکار می کردید؟ بنده جوانمردی نکردم و گفتم ببخشید می روم داخل کوچه اگر با من می آیید در خدمتتان هستم و آنها از ماشین پیاده شدند ومن تا چند روز عذاب وجدان داشتم.۱۱۶ آخوند کرمانی
-
۱۷ آذر ۹۷ ، ۲۱:۲۴ ۰ نظر
این خاطره را دوستم که روحانی بود برایم تعریف کرد بنده از قول او نقل می کنم او می گفت:در مجلسی تعدادی از آشنایان دور هم نشسته بودیم یکی از بنده سوال کرد اکنون کجا مشغولی ؛من گفتم در فلان روستا کار تبلیغی میکنم .مادر زن بنده که مثل همه ی مادر زنها رابطه ی خوبی با داماد عزیزش نداشت به من گفت آنجا هم مثل اینجا به آخوندها فحش می دهند ؟ بنده ی حقیرگفتم آخه اینم شد سوال همه جا مثل هم است من نمی دانم پشت سرمان چه می گویند اما جلو ی رویمان فحش مادر زن می دهند وما هم راضی هستیم با شنیدن این حرف اهل مجلس خندیدن و چهره ی مادر خانو مم تماشایی بود بعد از اون ماجرا دیگه هیچ وقت به من تیکه نمی انداخت.
۱۹۳ آخوند کرمانی
درباره من
آخرين عناوين
- مادر بزرگم در زلزله خیلی شانس آورد
- پاسخهای با مزه
- ما که ترکیدیم آمریکا را هم بترکون
- سلب توفیق
- داستان جالب:ابراز وجود وخودنمایی مانع موفقیت است
- خاطرات با مزه:تو ایران اگه بگی رفتم کره ماه طرف مقابل میگه من سه دفعه رفتم
- جلوی جمع ضایع شدن خیلی بداست.
- خاطرات با مزه:گاهی وقتها اتفاقی ضایع می شویم
- خاطرات با مزه:مطالب دیواری به درد سخنرانی نمی خورد
- خاطرات با مزه؛؛شما جای من بودید چکار می کردید
پربحث ترين ها
- خاطرات با مزه:گاهی وقتها اتفاقی ضایع می شویم
- مادر بزرگم در زلزله خیلی شانس آورد
- شعربامزه؛ این شعر را در دوران دبیرستان گفتم
- خاطرات بامزه:پراید
- داستان جالب:ابراز وجود وخودنمایی مانع موفقیت است
- خاطرات با مزه:مطالب دیواری به درد سخنرانی نمی خورد
- خا طرات با مزه :بعضی مدعی هستند همه ی زیر بنا ها در دوران پهلوی ساخته شده
- جلوی جمع ضایع شدن خیلی بداست.
- پاسخهای با مزه
- خاطرات بامزه: آخه اینم شد سوال
پربازديدترين ها
- خاطرات بامزه: آخه اینم شد سوال
- خاطرات بامزه:پراید
- خاطرات با مزه:تو ایران اگه بگی رفتم کره ماه طرف مقابل میگه من سه دفعه رفتم
- سلب توفیق
- خاطرات با مزهقضاوت عجولانه
- شعربامزه؛ این شعر را در دوران دبیرستان گفتم
- جلوی جمع ضایع شدن خیلی بداست.
- خاطرات با مزه؛بعضی ها سوال می پرسند ولی از پاسخ آن ناراحت می شوند
- خا طرات با مزه :بعضی مدعی هستند همه ی زیر بنا ها در دوران پهلوی ساخته شده
- داستان جالب:ابراز وجود وخودنمایی مانع موفقیت است
محبوب ترين ها
- سلب توفیق
- داستان جالب:ابراز وجود وخودنمایی مانع موفقیت است
- خاطرات با مزه:مطالب دیواری به درد سخنرانی نمی خورد
- مادر بزرگم در زلزله خیلی شانس آورد
- خاطرات با مزهقضاوت عجولانه
- خاطرات با مزه:تو ایران اگه بگی رفتم کره ماه طرف مقابل میگه من سه دفعه رفتم
- شعربامزه؛ این شعر را در دوران دبیرستان گفتم
- خاطرات با مزه؛؛شما جای من بودید چکار می کردید
- ما که ترکیدیم آمریکا را هم بترکون
- خاطرات با مزه؛بعضی ها سوال می پرسند ولی از پاسخ آن ناراحت می شوند
آخرین نظرات
- Pain....🖤
۵ اسفند ۰۱، ۰۰:۳۷ - ماه زده - متشکریم از اینکه جواب دادید موفق و ...
۲۷ دی ۹۷، ۱۷:۱۱ - ا. سیدی - با عرض سلام و احترام
شما را دعوت ...
۲۶ دی ۹۷، ۰۰:۰۰ - ا. سیدی - جالب بود. :) دعوتی به وبلاگم
۴ آذر ۹۷، ۱۰:۵۱ - دوست - وایییییی...خخخخخخ
۲۵ آبان ۹۷، ۰۹:۴۹ - دخترِ بی بی
آرشيو
- اسفند ۱۴۰۱ (۱)
- بهمن ۱۳۹۹ (۱)
- آذر ۱۳۹۸ (۱)
- ارديبهشت ۱۳۹۸ (۱)
- اسفند ۱۳۹۷ (۱)
- بهمن ۱۳۹۷ (۲)
- دی ۱۳۹۷ (۲)
- آذر ۱۳۹۷ (۳)
- آبان ۱۳۹۷ (۴)
نويسندگان
- آخوند کرمانی (16)